سمانه رضوانی | شهرآرانیوز؛ وقتی خدیجه، بانوی ثروتمند و خردمند قریش، قلب و داراییاش را به محمد امین (ص) سپرد، نه تنها یک ازدواج، بلکه عهدی الهی شکل گرفت. این روایت، داستان عشق، ایمان و همراهی دو انسان بزرگ است که در روزهای سخت و شیرین، بنیان دعوت به اسلام را استوار کردند.
خدیجه، دختر خویلدبن اسد، از بزرگان و ثروتمندان مکه بود و به خرد و درایتش، شهره بود. ماجرا وقتی شروع شد که او تصمیم گرفت بخشی از ثروتش را به تجارت اختصاص دهد و دنبال فردی کاملا امین برای مدیریت سرمایهاش در سفر تجاری به شام میگشت. نام «محمد امین» از زبان همه شنیده میشد؛ جوانی بیستوپنجساله که حتی دشمنانش او را به امانتداری و راستگویی میشناختند.
خدیجه با او خویشاوندی دوری داشت، پس بهدنبال محمد (ص) فرستاد تا سرپرستی کاروانش را به او بسپارد و این شروع راهی بود که خدا مقدر کرده بود.
زن ثروتمند قریش، داراییاش را به محمدبن عبدا... سپرد و همراه او میسره را فرستاد تا هم کمک باشد و هم هرچه در سفر شام اتفاق میافتد، گزارش دهد. میسره شاهد اتفاقاتی بود که هیچوقت ندیده بود؛ از ابری که همیشه روی سر محمد (ص) سایه میانداخت تا گفتوگو با راهبی مسیحی که وقتی نشانههایی از او دید، گفت: محمد، پیامبر آخرالزمان است. کاروان تجاری بازگشت و آنقدر سود کرد که میسره اعتراف کرد بعد از چهل سال تجارت هیچوقت اینطور سود نکرده است که اینبار از برکت محمد (ص).
وقتی میسره به خدیجه (س) رسید، هرچه دیده و شنیده بود، تعریف کرد. از راهب مسیحی گفت که محمد را پیغمبر خدا خواند و به او توصیه کرد که از شر یهودیان دورش نگه دار و از اخلاق و رفتار مجذوبکننده او گفت. خدیجه (س) احترام زیادی برای محمد (ص) قائل بود، ولی حالا فهمیده بود که او یک تاجر و انسان معمولی نیست، او برگزیده خداست، پس پیغام فرستاد که میخواهد با محمد (ص) ازدواج کند. رسولا... که خدیجه را به پاکی و شرافت و بزرگواری میشناخت، قبول کرد. بعد از آن ابوطالب با بزرگان بنیهاشم به خواستگاری خدیجه رفتند.
به قول امروزیها خدیجه زنی مستقل بود؛ کسی که نیاز مالی نداشت و بارها ثروتمندان قریش از او خواستگاری کرده و جواب رد شنیده بودند. وقتی خبر خواستگاری از محمد (ص) پیچید، همه تعجب کردند و در گوشهای یکدیگر بهطعنه زمزمه میکردند ما را با اینهمه ثروت و نعمت رد کرد؛ کسانی که مهریههای سنگین برای ازدواج با او تعیین کرده بودیم. حالا به یتیم ابوطالب پیشنهاد ازدواج داده است!
اما خدیجه (س) بزرگ و بزرگزاده بود و در بند مال نبود؛ برای همین وقتی دید هیچ فردی در راستی و امانت به گرد پای محمد (ص) نمیرسد، او را برای ازدواج انتخاب کرد.
در مجلس خواستگاری، ابوطالب نگفت برادرزادهاش فلان مال را دارد یا شغل آنچنانی دارد، بلکه گفت: «برادرزاده من، محمدبن عبدا...، با هیچیک از مردان قریش سنجیده نشود، جز آنکه برتری یابد و با هیچ فردی از آنان مقایسه نشود؛ مگر اینکه بزرگتر آید؛ اگرچه از مال دستش خالی است، این نقص نیست؛ زیرا مال ناپایدار و سایهای زودگذر است و اکنون او را به همسری با خدیجه رغبتی است و خدیجه را به ازدواج با او شوقی است. آنچه از مهریه و صداق باشد، برعهده من خواهد بود. او دارای موقعیت حساسی است و شخصیت و مرتبهای والا دارد.»
بعد از ازدواج خیلی از زنان قریش با خدیجه (س) قطع ارتباط کردند؛ چون مانند آنها ظواهر و زرق و برقهای دنیا به چشمش نیامده بود و مثل آنها زندگی نکرد. او نهتنها هیچوقت ثروت و داراییاش را به رخ پیامیر نکشید، بلکه همهچیز را دراختیار او گذاشت. بعد از بعثت رسول خدا (ص) همسرش، خدیجه (س)، اولین نفری بود که ایمان آورد. او نهتنها همسر بلکه رفیق روزهای سخت پیامبر بود.
دعوت به اسلام، شروع شد و مشرکان هر روز کار را برای رسول خدا (ص) سختتر میکردند. در شرایطی که حتی قوموخویش پیامبر کمر به دشمنی با او بسته بودند و زندگی نهتنها برای رسولا... بلکه برای خانواده ایشان سخت میشد، خدیجه نهتنها پشیمان نشد، بلکه استوارتر از همیشه با همدلی، همسرش را همراهی کرد و پناهگاهی امن برای او بود.
هشام میگوید: «رسول خدا خدیجه را بسیار دوست داشت و به او احترام میگذاشت و در تمام امور با وی مشورت میکرد. آن بانوی رشید و روشنفکر، وزیر و مشاور خوبی برای آن حضرت بود». خدیجه (س) در همه زندگی و در تمام شرایط حساس و تعیینکننده، همیشه درکنار پیامبر بود و از هیچ تلاشی برای موفقیت حضرت دست برنداشت و حضرت رسول (ص) هم در زندگی مشترک، الگویی کامل از تواضع و همکاری بودند. ایشان هرگز از کمک در کارهای خانه خودداری نمیکردند؛ گاهی خودشان شیر میدوشیدند، کفش خود را پینه میزدند و در انجام امور منزل با خدیجه مشارکت داشتند.
پیامبر (ص) حتی بعد از وفات حضرت خدیجه (س) از او بسیار یاد میکرد. یکی از همسران رسول خدا (ص) میگوید: «با اینکه هیچگاه حضرت خدیجه را ندیدم، اما به هیچ زنی، چون او رشک نبردم؛ چون هیچ روزی نبود که پیامبر (ص) از خانه خارج شود و نام و یاد خدیجه را نبرد و اگر گوسفندی را سر میبریدند، برای دوستان خدیجه میفرستاد.
روزی به ایشان گفتم:ای رسول خدا، چقدر از خدیجه یاد میکنید؟ خدیجه پیرزنی بود؛ از دست شما رفت، خدا بهتر از خدیجه را به شما عنایت کرده است. حضرت برآشفته شد و فرمود: «او زمانی نبوت مرا تصدیق کرد که شما مرا تکذیب میکردید. به من ایمان آورد، شما کافر بودید. وی مادر فرزندان من است، درحالیکه شما چنین نیستید».